خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

روز جشن مدرسه تعطیل بود...شما استراحت کامل کردی و ظهر بعد از خوردن ناهار حاضر شدیم ورفتیم دنبال ماجون...مهرسام رو پیش بابایی احمد گذاشتبم...خودت روز قبل دایی محمد رو دعوت کرده بودی به جشن ...دایی محمد هم با اینکه یه عمل کوچیک انجام داده بود و زیاد حالش رو به راه نبود اما به خاطرت اومد جشن... همه ی بچه ها لباس هایی رو که مدرسه به مناسبت جشن داده بود پوشیده بودن ...قربونت برم دخترم که مثل ماه تو جمع همکلاسی هات میدرخشیدی...ماشاالله ردیف جلو بودی ...مراسم از ساعت 3 تا 5 بود ...به موقع رسیدیم ....خیلی حس خوبی داشتم وقتی میدیدمت اون بالا ..هم صدا با بقیه میخوندی...قربونت بشم ای شاالله به روز ببینم رفتی بالا و مدرک فارغ التحضیلی دکترات د...

تولد بابایی احمد الهی جشن 120 سالگیش رو جشن بگیریم الهی همیشه سایه ی پر از مهر وبرکت بابایی بالای سرمون باشه خداوند عمر با عزت بهش بده همیشه مایه ی افتخارم هستی بابای گلم اولین سالی بود که مهرسامی در این جشن کنارمون بود ...

    ...

مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی تا این لحظه ، 5 سال و 5 ماه سن دارد :.   امروز به تو فکر می کنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود دنیایم با تو آغاز شد ...

هوای تو اجابت تمام عشق است و من به تو شکوه یک قنوت عاشقانه را پیش میکشم عزیزم دوستت دارم به اندازه همه دارایی ام که تویی ...

      ...

الهی همیشه سلامت باشین....سایه پر از برکتتون صد و ببست سال بالاتی سر ما اولین لباس ست مثل همیشه لباس های تنتون هنر دست ماجونه....خدا نگهدارش باشه همیشه ...